بسیار طبیعی است حزب و جریانی که در معرض سرکوب قرار میگیرد، بیش از هر چیز بر ضرورت حاکمیت مردمسالاری و آزادی تأکید ورزد. در مقابل نظام سیاسی مستبد حاکم بر تونس (که توسعهی ضددینی را دنبال میکردند و آن را دستاویز و بهانه سرکوب آزادیها قرار داده بود) جریان اسلامگرا به این نتیجه رسید که برای حاکمیت بخشیدن به ارزشها و آموزههای اسلامی در این کشور راهی جز تثبیت مردمسالاری و به رسمیت شناختهشدن آزادیهای عمومی وجود ندارد. راشد الغنوشی
راشد غنوشی در سال ۱۹۴۱ م در روستایی کوچک در 30 کیلومتری غرب قابس و واقع در دل منطقه بیابانی دورترین نقطه جنوب تونس دیده به جهان گشود. راشد یکی از ده پسر خانوادهای بود که پدرش امام جماعت روستا و در کار آموزش حفظ قرآن و برپایی شعائر دینی بود.
در سال ۱۹۶۲ به پیشه معلمی روی آورد ولی اشتغال وی در این پیشه بیش از یک سال به طول نینجامید و در سال ۱۹۶۳ به قاهره رفت تا در رشته کشاورزی ادامه تحصیل داد و با استفاده از بحران موجود در روابط مصر و تونس چند ماهی در آنجا ماند ولی پس از بهبود روابط این دو کشور سفارت تونس در قاهره تصمیم گرفت جهت دور نگه داشتن دانشجویان تونسی از تأثیرات ایدئولوژیک انقلابی آنان را به وطنشان برگرداند. موج سرکوب و پیگیرد نه تنها مخالفان سیاسی را در داخل تونس حتی دانشجویان ساکن در خارج تونس را هم در برگرفته بود.
غنوشی از قاهره به دمشق سفر کرد تا در آنجا ادامه تحصیل دهد و در آنجا بود که از خلال برخورد و آشنایی با جریانهای سیاسی مختلف، پنجرههای تازهای از زندگی سیاسی به رویش گشوده شد. وی پیش از پیوستن به جریان اسلامگرای سیاسی، تقریبآ یک سال با حزب اتحاد سوسیالیستی ناصری همکاری داشت و پس از تأثیر یافتن از جریان اسلامگرا در سوریه، به جنبش اخوان المسلمین نپیوست. پس از پایان دوره کارشناسی فلسفه در دمشق برای ادامه تحصیلات در مراحل عالی به پاریس رفت ولی به سبب مشکلات خانوادگی از ادامه تحصیل بازماند و به تونس بازگشت و به تدریس فلسفه در مدارس پرداخت. نخستین بار در سال ۱۹۸۰ به زندان افتاد و بار دیگر در دهه هشتاد زندان را تجربه کرد. پس از آزادی از زندان به کشورهای خلیج فارس و ایران و سودان و لبنان سفر کرد و هم اکنون در لندن در تبعید به سر میبرد.
در این مقال به بررسی چرایی و چیستی دموکراسی دینی در اندیشه راشد غنوشی میپردازیم و به این پرسش پاسخ میگوییم که چرا غنوشی و اسلامگرایان تونسی به گفتمان دموکراسی یا دموکراسی که تا چند دهه پیش از بردن نام آن هم اکراه داشتند روی آوردند؟ و در این الگوی دموکراسی دینی جایگاه حقوق بشر وآزادی عقیده و اندیشه کجاست؟
دموکراسی:
بسیار طبیعی است حزب و جریانی که در معرض سرکوب قرار میگیرد بیش از هر چیز بر ضرورت حاکمیت دموکراسی و آزادی تأکید ورزد. در مقابل نظام سیاسی مستبد حاکم بر تونس و رئیس آن حبیب بورقیبه که شعار توسعه را در شکل ضد دینیاش دنبال میکردند و آن را دستاویز و بهانه سرکوب آزادیها قرار داده بودند، جریان اسلامگرا به این نتیجه رسید که برای حاکمیت بخشیدن به ارزشها و آموزههای اسلامی در این کشور راهی جز تثبیت دموکراسی و به رسمیت شناخته شدن آزادیهای عمومی وجود ندارد. تأکید و تمرکز بر این شعار سبب میشد تا آنان از رقبای لیبرال خود عقب نمانند و در عین حال از مزایای متمایز و متفاوت بودن اندیشه اسلامی خود برخوردار باشند. بر این اساس اقدام شیخ راشد غنوشی در تألیف کتاب «آزادیهای عمومی در دولت اسلامی» قابل درک است.
وی در مقدمه این کتاب میگوید: موضوع آزادیهای عمومی در دولت اسلامی، از آغاز پیدایش جنبش اسلامی در تونس بزرگترین دل مشغولی من بوده است. این جنبش اسلامی از مرحله دعوت به مبادی اسلام در رویارویی با فرهنگ مسلط وارداتی (بیگانه) تا مرحله تعادل وسیع با دغدغههای جامعه تونسی و جامعه عرب عمومآ از ده سال پیش به این سو که مهمترین آنها هنوز، مسأله آزادی است، تحول یافته است. زیرا عرضه پاسخهای روشن به چالشهای فراروی اندیشه اسلامی در کشوری مانند تونس که مشارکتی فعال در غربگرایی و فرهنگ داشته، ضرورتی معرفتی بود که برای جنبش اسلامی گریزی از آن نداشت.
کتاب آزادیهای عمومی در دولت اسلامی در حقیقت چکیده مواضع جنبش اسلامی تونس و رهبر آن نسبت به اصول اساسی حکومت اسلامی قدرت سیاسی و آزادیهای عمومی در دولت اسلامی، هم از بعد تاریخی و هم از حیث برنامه آیندهاشان برای چنین دولتی است. در این کتاب تضمینهای عدم ظلم یا آزادیهای عمومی در نظام اسلامی نیز مورد بحث قرار گرفته است. غنوشی در مقدمه این کتاب بر آن است که قدرت و حکومت در اسلام ضرورت یا طبیعت اجتماعی ضروری است. وی این امر را محل اجماع میان مسلمانان میداند البته به استثنای یکی از علمای معتزله و شاخهای کوچک از خوارج که «معتقدند برپایی دولت اسلامی، وظیفهای دینی نیست، بلکه مصلحتی شرعی است که به اندازه نیاز به آن عمل میشود و اگر برپایی عدالت بدون برپایی امامت (حکومت) میسر باشد، نیاز به آن منتفی است » اما غنوشی اضافه بر اجماع، به دلیل تاریخی هم تمسک میجوید که وجود جامعه یا دولت مدینه است که بر اساس عهدنامه یا قانون اساسی مدینه پدید آمد. منبع و مبنای دیگری که غنوشی در اثبات ضرورت دولت اسلامی از آن یاد میکند سنتهای اجتماعی در میان انسانها است که مقتضی سامان بخشی به امورشان است و از این رو نیست به این که اسلام دستور به برپایی حکومت دهد، بلکه آنچه نیازمند نص و توجه شرع است، تضمینهای اساسی برای عدم خروج دولت از وظیفه اساسیاش یعنی اقامه عدالت است. غنوشی نیز به سبک قدما قدرت را وظیفهای اجتماعی برای حراست از دین و دنیا میشمارد و میافزاید که متولیان قدرت، صرفآ کارگزاران و خادمان امت هستند. و به این ترتیب نتیجه میگیرد که دولت اسلامی «دولتی از هر جهت مدنی است که تفاوتی با دموکراسیهای معاصر جز از حیث تعالی حاکمیت شریعت یا قوانین الهی بر همه حاکمیتهای دیگر در این نظام، ندراد. آنچه باقی میماند بحث ابزارهایی است که به تناسب و اندازه سهمی که در حسن انجام این وظیفه که از میان بردن ظلم و برپایی عدالت بنا به مقتضای شریعت الهی است باید مورد استفاده قرار گیرند.
مسأله بعدی پس از اثبات وجود دولت در اسلام، مبانی و اصولی است که این دولت بر آن مبتنی است. آیا هدف این دولت، تحقق دموکراسی و شورا است، حتی اگر به زیان اصول دیگری مانند عبادت و وحدت امت باشد؟ در این جا غنوشی نیز مانند دیگر اسلامگرایان معاصر میان دموکراسی به عنوان اصل یا عقیده و میان ابزارها و ساز و کارهای دموکراسی که در نهادها و سازمانها نمود مییابد تفاوت مینهد. در این جا است که جریان انسانرای اسلامی تونس که یکی از شاخههای جنبش اسلامی تونس است با بن بست مواجه میشود، زیرا میان انسانگرایی و استخلاف تناقضی بروز میکند. غنوشی بر آن است که در نظریه انسانگرایی، انسان در واکنش به تمدن قرون وسطی که انسان را لگدمال کرده بوده، از خدا بریده و یا بر او شوریده است در حالی که ایده مرکزی در تمدن اسلامی این است که انسان از سوی خدا به خلافت برگزیده شده است. غنوشی رکن استخلاف را رکنی اساسی در فلسفه سیاسی اسلام میداند که متضمن «اعتراف به وحدانیت خدا است و این که او پروردگار هر چیزی و مالک آن و حاکم غیر قابل پیگیری و بی انباز است و قانون او بر هر قانون دیگر برتری دارد» وی میافزاید «انسان موجودی است که با عقل و آزادی و مسئولیت و رسالت، کرامت یافته است و به مقتضای این تکریم، حقوقی را دارد که هیچ کس بر آن سلطهای ندارد و نیز تکالیفی را بر دوش میکشد که نمیتواند از آن بگسلد و این تکالیف مجموعآ عهد و پیمان و یا قراردادی است بر سر این که خدا را بپرستد و بر مبنای شریعت او کسی را انباز او قرار ندهد. این به معنای تعالی شریعت بر هر سلطه و قدرت دیگری است. وی در عین حال میکوشد تا فرد از آزادی اراده و عمل محروم نشود.
اوضاع سیاسی خفقانآمیز تونس در دهه هشتاد، اسلامگرایان را به نظریهپردازی و مبناپردازی برای دموکراسی و سنگر گرفتن در پشت آن وا داشت. جنبش اسلامی تونس در سال ۱۹۸۴ م به صراحت و روشنی پذیرش همه شرایط بازی دموکراتیک و نتایج مترتب بر آن را اعلام کرد. فرانسو ابورجا میگوید: برای نخستین بار بنا به اطلاعات ما معارضان اسلامرای سیاسی در جهان عرب موضعی صریح نسبت به دموکراسی میگیرند و خواهان حاکمیت آن میشوند وبه رغم اختلافات ایدئولوژیک، از حق بیان و تشکیلات برای همه احزاب موجود حتی اگر صد در صد مخالفشان باشد، مثل احزاب کمونیست سخن میگویند و کارشان به جایی رسیده که میگویند آمادگی دارند قدرت کمونیستها را در صورتی که با اراده مردم و در ساز و کاری دموکراتیک کسب کرده باشند، مشروع بشمارند» کتاب غنوشی (الحریات العامة فی الدولة الإسلامیة) چنان که آمد، تلاشی فکری برای بومیسازی و یا تثبیت دموکراسی و آزادی و حقوق بشر در اندیشه جنبشهای اسلامی و جوامع و دولتهای اسلامی است. وی بر آن است دموکراسی بیش از آن که گویای انتقال قدرت به مردم و تعیین مقامات قوه مجریه و مقننه از طریق انتخابات عمومی و آزاد و به رسمیت شناخته شدن حقوق بشر باشد، گویای نوعی جهان بینی و ارزیابی معینی از انسان و جهان و هستی است که کرامت و آزادی انسان را تثبیت میکند و او را از سقوط در پرتگاه بردگی و استبداد دور میدارد. وی حسنات نظام دموکراسی را به نقاط ایجابی انگاره انسانیای برمیگرداند که فلسفه عصر نوزایی و اصلاح دینی عرضه کرده است، هر چند این انگاره از دید وی عناصر سلبیای هم دارد، مانند تفکیک میان روح و ماده و عقل و روح و بلکه مهمتر از آن نشاندن عقل در مقام خدایی. وی در نقد این رویکرد فلسفی میگوید: اگر عقل از مهارش رها شود آفاق را در مینورد دو مسیر علم را طی میکند تا در بسیاری موارد از آن استفادهای شیطانی کند و هوس سلطه گری و لذت جویی گناه آلودش را اشباع سازد به این ترتیب اگر چه غنوشی به غربی بودن مولد و موطن دموکراسی اذعان دارد و به عناصر ایجابی موجود در آن اعتراف میکند، ولی وجود عناصر منفیای در آن را مدخلی برای رهیافت جایگزینی اندیشه اسلامی به جای فلسفههای غربی قرار میدهد. او نیز چو نان دیگر اسلامگرایان بر آن است که دولت اسلامی اصول بدیلی را در اختیار دارد که بر اصول دولت غربی تفوق دارد، زیرا اگر چه دولت غربی به سبب اتکا بر اصل مشروعیت متجلی در حاکمیت قانون و لحاظ ملت به عنوان منبع حاکمیت مفتخر است اما دولت اسلامی به سبب ابتنا و اتکا بر دو اصل نص و شورا متمایز از دولت غربی است. زیرا مشروعیت در نظام اسلامی، در گرو التزام کامل به داوری بر اساس آنچه خدا نازل کرده و یا پذیرش کامل حکمیت شرع خدا است و نص الهی، حقیقتی اساسی در جماعت اسلامی است. چنان که احکام شرعیای که در کتاب و سنت آمده است، مبادی برتر و ثابت است و خلاصه این که نص بر این که حاکمیت از آن خدا است و تأکید میورزد، زیرا او مالک الملک و صاحب قدرت برتر است و برپایی شریعت بر هر مسلمانی واجب است و توجیه وجود حکومت اسلامی، پیاده کردن شریعت و سپس وجوب اطاعت از حاکم تا زمانی که شریعت را پیاده میکند است ز وی در پایان به اصل دوم حکومت اسلامی یعنی شورا باز میگردد و حدود یک سوم کتابش را به بیان آثار مثبت آن و توسعه دادن حوزههای آن به قصد اظهار تفوق و کمال آن در مقایسه با دموکراسی جدید غربی اختصاص میدهد. غنوشی از ابعاد حقوقی و سیاسی شورا سخن میگوید و سپس بحث شورا در حوزه اقتصادی و فرهنگی و تربیتی را هم به میان میکشد.
اگر چه غنوشی بنا به طبع آکادمیکاش اهتمامی جدی به تعریف مفاهیم و اصطلاحات دارد ولی از عرضه هرگونه تعریفی اجرائی از دموکراسی که به مقایسه آن با شورا کمک کند عاجز میماند و بلکه به مبهم نهادن آن تعهد دارد. او نیز مانند شماری از اسلامگرایان معتقد است که اصطلاح دموکراسی چندان گسترده است که شامل نظامهای سیاسی متنوعی میشود و هم چنین ثمره نزاع اروپاییان است: «و از آن رو که دموکراسی، مفهومی مجمل است و شامل متضادترین نظامها میشود، حکم برنظام معینی به عنوان انتساب به آن دشوار است. این امر، تامل طولانی در فهم ماهیت هر نظامی را میطلبد.... زیرا اشکال دموکراتیک و اعلامیهها مانند اعلامیه حاکمیت ملتها و حقوق بشر و نمایندگی پارلمانی و احزاب و انتخابات و اکثریت چندان اعتباری ندارد. این اشکال و قالبهای دموکراتیک در خشنترین نظامهای دیکتاتوری هم وجود داشته و دارد.
غنوشی نیز مانند بسیاری از اسلامگرایان بنا به تناسب موضع معتدلانه یا تندروانهاشان به نقد اخلاقی ساده انگارانهای از دموکراسی میپردازد و به گونهای به آن مینگرد که گویی فرجام آن فروپاشی اخلاقی و یا قانونی کردن فساد و بهره کشی و انحراف است. وی میگوید: «هنوز بسیاری از مظالم و فحشاها مانند تجاوز ملتها به یکدیگر و اشغال گری یا بهرهکشی و رواج فسق و فساد و رشوه و نیرنگ و گمراهگری، مشروعیت خود را از دستگاه دموکراسی میگیرند. آیا ریشهدارترین دموکراسیها در بریتانیا و فرانسه، وزارتخانه مستعمرات یا وزارتخانه ماوراء بحار (فرا دریاها) خود را هم چنان حفظ و قمار و لواط و سقط جنین و تنظیم نسل را قانونی نکردهاند؟
چنین درکی و ارزیابیای از دموکراسی هر چند به صورت جزئی مقتضی شانه خالی کردن از باور به دموکراسی معاصر به عنوان فلسفه و ارزش انسانی برای آزادی است. اما بسیاری از اسلامگرایان، دموکراسی را به صرف ساز و کارها و ابزارهایی برای جا به جا شدن قدرت و تنظیم رابطه میان حاکمان و حکومت شوندگان تقلیل میدهند. این تفکیک ناروا میان درون مایه و شکل دموکراسی بازتاب آشفتگی تصور اینان نسبت به اصل آن است. از این رو است که غنوشی در ارزیابی تجربه حکومتی جدید در سودان که کودتاگران اسلامگرا از ژوئیه ۱۹۸۹ م به این سو اندوختهاند از الگوی اجتماعی یا راه سوم میان حکومت نظامیان و نظام تکثرگرا یاد میکند. این راه سوم از نگاه وی عنوان «راه دموکراسی تودهای» را مییابد که از طریق گردهماییهای عمومی مردمی اعمال میشود. وی معتقد است این تجربه «تلاشی برای خلق الگویی است که آرمان را تحقق میبخشد و از واقعیت محیط سیاسی الهام میگیرد. وی انتظار دارد «نظام گردهماییها، بتواند «معادلهای را مبتنی بر آزادی ونظم که پروژهای اصیل است تحقق بخشد، ولی آنچه شایسته اهتمام است این است که پی ریزی پروژه تمدنی فراگیر، عملیات دگردیسی فراگیر و تحول بخشیدن به وضعیت اجتماعی به عنوان یک کل در حرکتی یکپارچه و منسجم است و نه حرکتی جزئی و بخشی». به نظر میرسد که اسلامگرایان در مقابل تجربه کودتاگران اسلامگرای سودانی دو راه در پیش دارند؛ یا این که با انواع توجیه به نظریهپردازی برای مشروعیت آن بپردازند و یا این که شجاعانه، اقدام دوستانشان را محکوم کنند که البته چنان که در نوشتههای غنوشی دیده میشود راه نخست را در پیش گرفتهاند.
غنوشی که از موفقیت الگوی کودتای انقلابی اسلامی در سودان ابراز اطمینان میکند باب احتمال شکست آن را نیز همچنان مفتوح میگذارد و میگوید: «...اصحاب این پروژه آن را پروژهای کامل نمیدانند بلکه پروژهای در حال تکمیل و تجدید و خود تعدیلی مستمر میدانند، این پروژه همچنان در حال ساخت بر اساس الگوی مورد انتظارش است.
حقوق بشر در یکی دو دهه اخیر جنبشهای اسلامگرا، موضوع حقوق بشر را مورد توجه جدی قرار دادهاند، آنان به امکان بهره گیری از ظرفیت نهادها و گروههای بینالمللی در مطالبه این حقوق و اعمال فشار نسبت به نقض آن پی بردهاند. این ظرفیتها و امکانات عملا به تقویت و حمایت از جنبشهای اسلامگرایی میانجامد که در کشورهای خود در معرض سرکوب قرار دارند. این جنبشها در نزاع با حکومتها، از این راه توانستهاند توجه و همدلی جهانیان را به خود جلب کنند. این جنبشها به سبب منافعی عملی که طرح مسأله حقوق بشر برایشان داشت بدان روی آوردند، اما مسأله به همین جا ختم نمیشد، زیرا در مقابل نفعی که از این راه میبردند، باید موضع خود را نسبت به آن صریحاً روشن میکردند و نمیتوانستند نسبت به بحث حقوق بشر در سطوح فلسفی و فرهنگی و عملی بی تفاوت بمانند. جنبش اسلامگرای تونس در طی محاکمات سال ۱۹۸۱ م نقش سازمانهای داخلی و بینالمللی حقوق بشر را در حمایت از زندانیان عقیدتی و فراهم آوردن تضمینهای لازم برای محاکمات عادلانه و قانونی درک کرده از این رو نوشتههای اسلامگرایان تونسی میکوشد تا برای موضوع حقوق بشر، جایی در گفتمان سیاسی و فکری خود اختصاص میدهد، اما مشکلی که با آن رویارو است، ایجاد همسازی میان ثوابت دینی و تحولات جهان معاصر است. از این رو موضع این جنبشها نسبت به حقوق بشر تا حدی مبهم است و تکلیف قضیه را روشن نمیکند.
نوشتههای اخیر غنوشی فضای معتبری را برای انگاره اسلامی از آزادی و حقوق بشر فراهم میسازد و مدخلی متفاوت را عرضه میکند که میگوید عقیده، مبنای حقوق بشر در اسلام است. غنوشی هم چنین بر آن است که اعلامیه جهانی حقوق بشر «تحولی پسندیده در اندیشه بشری است که ما به آن افتخار میکنیم و آرزو داریم که در موضع اجرا قرار گیرد». وی میگوید سبب این شایستگی آن است «که این اعلامیه، به بشریت به عنوان یک واحد مینگرد و همه انسانها را در حقوق برابر میداند؛ این همان ایده آل اسلام است. اعلامیه جهانی حقوق بشر در ژرفای ایده و روح عمومیاش، تجسم و آرمان اسلام است و گفتمان اسلامی در نخستین خطابش در تاریخ همه مردم را به صفت «یا ایها الناس» ای مردم مورد خطاب قرار میدهد و این نخستین بار در تاریخ بشر بود که مردم به نام عام و نه به نام اقوامشان مورد خطاب قرار گرفتند.
آزادی عقیده و اندیشه:
غنوشی در بحث آزادی فکری، فراوان از آیه لا اکراه فی الدین (بقره/۱۵۶) بهره میگیرد. وی معتقد است این آیه، گویای «حق فرد در انتخاب عقیدهاش، به دور از هر گونه اجبار و اکراهی است. شریعت اسلام برای این انسان، آزادی را به عنوان محصول مسئولیتش تضمین کرده و بر این اساس همه ابزارهای اجبار را ممنوع ساخته و در تأکید بر ضرورت اظهار حق و اقامه براهین بر عقیده و تحمیل مسئولیت شکل دادن به عقیده و دفاع از آن هر چند با کار بست قدرت و اجتهاد در ابطال برنامههای خصم خود چیزی کم نگذاشته است.
وی در فهم آزادی عقیده، چندان توسعه میدهد که به غیر مسلمانان در دولت اسلامی اجازه میدهد «از دین اسلام انتقاد کنند» و «آزادی کامل خواهند داشت تا عقیده خود را بستانید» و غیر مسلمانان در دولت اسلامی بر عقیده و رفتاری که مخالف وجدانشان باشد، مجبور نخواهند بود»
در دهه هفتاد، غنوشی همانند دیگر اسلامگرایان چنین معتقد بود که ارتداد، کفر و مرتد مستحق مجازات اعلام است. این موضوع از همان زمان مورد مناقشه شماری از روشنفکران مسلمان تونسی بوده است که در اعتراض به چنین باوری که تارک دین اسلام مستحقق اعلام است از پیوستن به جنبش «الإتحاد الإسلامی» که بعدآ به ریاست غنوشی تأسیس شد، منصرف و از جریان غنوشی منشعب شدند.
در اواخر دهه هشتاد، تحولی جزئی دراین عقیده غنوشی رخ میدهد و وی معتقد میشود به وا نهادن «مسأله تعیین مجازات به امام (حاکم اسلامی) که خود او با لحاظ حجم خطری که این پدیده بر موجودیت سیاسی است دارد آن را معین کند. ارتداد جرمی است که رابطهای با آزادی عقیده که مورد پذیرش اسلام ندارد. ارتداد مسألهای سیاسی ایشان بر مسلمانان بوده است. بنابراین مجازات مرتد، تعزیر است و نه حد؛ زیرا ارتداد جرمی سیاسی است که مشابهش در نظامهای دیگر، خروج بر نظام دولت و تلاش برای ایجاد هرج و مرج در آن است و متناسب با حجم و شدت خطر آن با آن برخورد میشود.
خشونت:
حکومتها و احزاب اسلامگرا یکدیگر را متهم به توسل به خشونت برای حل چالشها و نزاعها در رقابتهای سیاسی میکنند. برخی معتقدند خشونتی که از سوی برخی گروههای اسلامگرا در کشورهایی مانند مصر و الجزایر اعمال میشود، نتیجه تکوین سازمانیای است که به تربیت دوباره اعضاء و شستشوی مغزی آنان و سپس تحمیل دستورها بر اعضای فرمانبر اقدام میکند. در مقابل این نظر، نظر دیگری وجود دارد که خشونت جنبشهای اسلامی را ضد خشونت و به قصد دفاع از خود و ایستادگی در برابر سرکوب دولتهای حاکمی میداند که اسلامگرایان را خطر حقیقی در برابر خود میبینند. شاید به گونهای بتوان این دو نظر را با هم جمع کرد، یعنی هم اسلامگرایان تمایلی به بهره گیری از خشونت دارند و هم سرکوب دولتها سبب اوج گرفتن خشونت از سوی آنان میشود.
جنبش اسلامی تونس کوشیده است تا از طریق نوشتههای خود که بر گشودگی و رواداری اسلام تأکید میکند، تهمت خشونت را از خود دفع کند. غنوشی مدعی است وجود دولت ملتهای جدید در اصل مظهر خشونت است: «برجستهترین انواع روابط دولتها با جوامعشان، رابطه خشونت است. غربگرایی، روشنترین و صریحترین اشکال خشونتی است که دولت اعمال میکند؛ غربگرایی، بر کندن یک جامعه از ریشهها و وجدانش به هدف تحمیل چیزی است که نام مدرنیسم بر آن نهادهاند و در حقیقت دیکتاتوری غرب بر ملتهای ما است که از طریق وساطت گروههایی نوگرا اعمال میشود. چنین دیکتاتوریای روند مغربگرایی یا مدرنیسم به سبک غربیاش را در تضاد کامل با دموکراسی قرار میدهد.
اسلامگرایان تونس، معتقدند اسلامگرایان تونسی، در معرض سرکوب دولت، جامعه و احزاب سیاسی دیگر قرار گرفتهاند؛ زیرا اسلامگرایان در تحمل نتایج بحرانهای اقتصادی و نظام تکحزبی با گروههای دیگر مردم مشترکند.
نظرات
استاد راشد الغنوشی دیدگاه مثبتی در مورد دموکراسی وعدم مغایرت آن با اسلام ارائه داده اند که میتوان نسبت به رفع برخی ابهاماتش اهتمام ورزید . به نظر بنده بحث مطروحه در مورد لیاقت آدم به سجده ملائک و ابلیس - علیرغم نقاط ضعف عمده اش - بسیار روشنگر مینماید . پروردگار تبارک و تعالی ایرادات عنوان شده از ناحیه فرشتگان مبنی بر سفاکی و جهالت این مخلوق عزیز دردانه را ناوارد نمیداند . عیبجوئی شیطان را نیز رد نمی فرماید . لبّ مطلب آن است که آدمیزاد از قابلیت تعلّم برخوردار شده لذا میتواند بار خطیر امانتداری پروردگار عالم را تحمّل کند . البتّه این امر بزور انجام نخواهد شد . به عبارت اخری ملائک وشیطان باید با خفض جناح در مقابل جانشین خدایشان عمل می کردند که ملائک تمکین کردند و ازازیل تکبر ورزید . تنش بین انسان و اهریمن از این ماجرا نشأت میگیرد و استمرار دارد . در سرشت هر کدام از ابنای آدم مایه های خیر و شر وجود دارد که با تغییرات نفسانی ( ذهنی ) تحقق می پدیرد . به نظر می آید هر کس یا شخص حقیقی و حقوقی که در صدد تحمیل امیال نفسانی خود بر آحاد بشر بر آید همچون شیطان لعین ازجمع مردم طرد شده دچار نکبت و ذلّت حواهد شد . ملاحظه می شود که حقانیت افراد مجوز اعمال استبداد نبوده بلکه باید همچون مردمان ایمان آورد . مگر چنین گفتمانی از آئین دموکراسی چه کم دارد ؟